تقريباًيك سال و نيم پيش بود که من بعد از 6 ماه لذتبخش در کنار شما بودن مجبور شدم از شما دل بکنم و دوباره برم سر کار . و چه سخت بود روز اول دل کندن از شما...... الاننزديك بهيك سال و نيم که من دوباره شروع بکار کردم و مجبورم هر روز صبح از شما دل بکنم و برم... اون موقع خیلی کوچولو بودی بجز شیر احتیاج آنچنانی به مامانت نداشتی. يه روز قبل مقداری شیرروزانه برای مصرف فردایت میدوشیدم (و چه کار دردناک وعذاب آوری بود این شیر دوشیدن) . و با این وجود هم بعدازظهر ها که می آمدم خونه اولین کاری که میکردم شیر دادن به شما بود. و شما هم با اون صورت معصوم و چشمهای کوچولوت نگاهی حاکی از رضایت بهم میکردی و من خوشحال بودم و دلخوش به همین لحظات باقی ...